ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم. (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول. متحمل. (انجمن آرا) (آنندراج ). تاب آورنده و تحمل کننده. (برهان ) (انجمن آرا).صابر. صبور. (یادداشت مؤلف ). پرحوصله. شکیبا. باصبر و با تحمل و پذیرفتار. (ناظم الاطباء) :
گشاده دلان را بود بخت یار
انوشه کسی کو بود بردبار.
نگر تا نباشی جز از بردبار
که تیزی نه خوب آید از شهریار.
خردمند گر دل کند بردبار
نباشد بچشم جهاندار خوار.
چو نیکی کنش باشی و بردبار
نباشی بچشم خردمند خوار.
بکار اندرون داهی پیش بینی
بخشم اندرون صابر بردباری.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان
قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
خنک آنان که خداوند چنین یافته اند
بردبار و سخی و خوب خوی و خوب سیر.
نیست از شاهان گیتی اندر این گیتی چو او
وقت خدمت حق شناس و وقت زلت بردبار.
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوب است بردباری.
نیست به بد رهنمون نیست ببد مضطرب
نیست ببد بردبار نیست ببد متهم.
گر با تو بردباری چندی نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری.
خدایا تو حلیم و بردباری
که بر مؤبد همی آتش بباری.
همی گویم خدایا کردگارا
بزرگا کامگارا بردبارا.
تو از بردباران بدل ترس دار
که از تند درکین بتر بردبار.
با جاهل و بی خرد درشتم
با عاقل نرم و بردبارم.
بروز هزاهز یکی کوه بود
شکیبا دل بردبار علی.
بر سر من تاج دین نهاده خرد
دین هنری کرد و بردبار مرا.
ما بسیار سخن ناسزا با شاه گفته ایم اما شهریار خود بردبار است. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
با قدر تو نه چرخ برین است سرفراز
با حلم تو نه جرم زمین است بردبار.
بردبار شو تا ایمن شوی. (مرزبان نامه ).
تو نمی بینی که یار بردبار
چونکه با او ضد شوی گردد چو مار.
گر بردبار باشم و هشیار و نیکمرد
دشمن گمان برد که بترسیدم از نبرد.
به هر چه رو دهد آئینه وار میسازم
زمانه منفعل از طبع بردبار من است.
زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن.
– نابردبار ؛ غیر متحمل. ناصبور.
|| بارکشی. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
هم او [ زمین ] بردبار است کز هرکسی
کشد بار اگر چند بارش بسی.
ز بسیاری که بردم بار رنجش
شدم گرچه نبودم بردباری.
|| جفاکش. (برهان ). بلاکش. (ناظم الاطباء). || ملایم الطبع. (انجمن آرای ناصری ). باطبع ملایم. || کاهل دربرآوردن هر شغلی و کاری. (ناظم الاطباء). || وَقَر وقور. باوقار. گران سنگ. رزین. (منتهی الارب ). آهسته. (یادداشت بخط مؤلف ).
معنی بردبار به فارسی
بردبار
شکیبا، صبور، صبرکننده، تاب و طاقت
( صفت ) ۱- بارکش . ۲- متحمل آورنده تحمل کننده . ۳- صبور شکیبا.
بردباری کردن دربرابر را بخوانید.
معنی بردبار در فرهنگ معین
بردبار
(بُ) (ص مر.) ۱ – بارکش . ۲ – شکیبا.
معنی بردبار در فرهنگ فارسی عمید
بردبار
شکیبا، صبور، صبرکننده، تاب آوردنده، تحمل کننده.
بردبار در جدول کلمات
بردبار
شکیبا, حلیم, صبور
کنایه از شخص بردبار و متین
خونسرد
معنی بردبار به انگلیسی
meek (صفت)
مهربان ، رام ، بی روح ، فروتن ، خاضع ، ملایم ، نجیب ، حلیم ، افتاده ، بردبار ، با حوصله
hardy (صفت)
جسور ، دلیر ، متهور ، بادوام ، سر سخت ، شکیبا ، بردبار ، پرطاقت ، دلیر نما
tolerant (صفت)
ازاده ، شکیبا ، بردبار ، دارای سعه نظر ، بامدارا ، مدارا امیز ، ازادمنش ، اغماض کننده ، شخص متحمل
patient (صفت)
شکیبا ، بردبار ، صبور ، از روی بردباری