جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبدارو
(اِمر.)۱ - زفت رومی.۲- مومیایی.
الف
معین
آبتاب
(ص مر.) مشعشع، درخشان.
الف
معین
آبخواره
(خا ر ِ) (ص فا. اِمر.)۱- هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد.۲- آشا...
الف
معین
آباژور
(اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند.
الف
معین
آبخورد
(خُ)۱- (مص مر.) آب خوردن.۲- (اِمر.) آبخور، آبشخور.۳- بهره، نصیب.
الف
معین
آبرود
(اِمر.)۱- سنبل.۲- نیلوفر.
الف
معین
آبزن
(زَ)۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو میریختند و بی...
الف
معین
آبزه
(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود...
الف
معین
آبریزگان
(زَ) (اِمر.)۱- عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر - سیزدهمین ...
الف
معین
آبرون
(اِ.) گل همیشه بهار.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها