جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یرلیغ
(یَ) (اِ.) حکم و فرمان پادشاه. ؛ ~ خانی: فرمان پادشاه (ایلخانان و دو...
معین
ی
یرقان
(یَ رَ) (اِ.) بیماری زردی، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود...
معین
ی
یرغو
(یَ) (اِ.)۱- عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته میشد (ایلخانان).۲-...
معین
ی
یراق کوبی
(~.) (حامص.) کوبیدن و نصب کردن یراق در و پنجره از قبیل قفل و لولا و د...
معین
ی
یراق
(یَ) (اِ.)۱- ساز و برگ اسب.۲- سلاح.
معین
ی
یراعه
(یَ عَ یا ع ِ) (اِ.)۱- گول و بد دل.۲- شترمرغ ماده.۳- بیشه نشیب، نیست...
معین
ی
یرا
(یَ) (اِ.) چین و شکن.
معین
ی
یر به یر شدن
(ی. ب. ی. شُ دَ) (مص ل.) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن....
معین
ی
یدکی
(یَ دَ) (ص.) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگا...
معین
ی
یدک کش
(~. کَ یا کِ) (ص فا.)۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.۲-...
«
‹
3227
3228
3229
3230
3231
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها