جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یخاری
(یُ) (ق.) بالا.
معین
ی
یخ کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)۱- بسیار سرد شدن.۲- (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن....
معین
ی
یخ شکن
(~. ش کَ) (ص مر.)۱- شکنندة یخ. چکشی که بدان قالب یخ را شکنند.۳- کشتی...
معین
ی
یخ در بهشت
(~. دَ. بِ هِ) (اِمر.)۱- نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست ...
معین
ی
یخ دان
(~.) (اِمر.)۱- ظرفی که یخ در آن نهند.۲- ظرفی صندوق مانند که در سفر خور...
معین
ی
یخ بندان
(~. بَ) (اِمر.)۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.۲- قسمتی از دوران چهار...
معین
ی
یخ
(یَ) (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: ا...
معین
ی
یحموم
(یَ) ۱- (ص.) سیاه.۲- (اِ.) دود.۳- (اِخ.) نام اسب امام حسین و اسب هشام ...
معین
ی
یحتمل
(یُ تَ مَ) (ق.) شاید، احتمال دارد.
معین
ی
یتیمچه
(~ چ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند.
«
‹
3229
3230
3231
3232
3233
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها