جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یک زبان
(~. زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل.
معین
ی
یک روند
(~. رَ وَ) (ق.) (عا.) پیاپی، پشت سر هم.
معین
ی
یک رو
(ی) (~.) (ص مر.)۱- صمیمی، خالص.۲- یک دست، یک نواخت.۳- آن که پشت و روی ...
معین
ی
یک دنده
(~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج، خود - رأی.
معین
ی
یک دل
(یَ یا یِ. دِ) (ص مر.)۱- متحدالقول، یک زبان.۲- صمیمی، مخلص.
معین
ی
یک جا
(~.) (ق.)۱- با هم، با یکدیگر.۲- همگی، به کلی.
معین
ی
یک تیغ
(~.) (ص مر.)۱- متحد در جنگ.۲- (عا.) یک دست، یکسره.
معین
ی
یک تنه
(~. تَ نِ) (ق.) تنها به تنهایی.
معین
ی
یک بند
(~. بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم.
معین
ی
یک بخته
(~. بَ تِ)(ص.) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.
«
‹
3232
3233
3234
3235
3236
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها