لغات فرهنگ لغت زردیس - صفحه 3245 از 3246

معین ی

(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری.

معین ی

(یِ یا یِ کِّ. ش) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کس...

معین ی

(یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره.

معین ی

(یِ یا یَ) (اِ.)۱- یک عدد.۲- یک نفر، کسی.۳- یگانه، متحد. ؛ ~ به نعل و...

معین ی

(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.

معین ی

(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.

معین ی

(یِ. یِ) (ق مر.)۱- یکی پس از دیگری.۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.

معین ی

(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به ف...

معین ی

(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.

معین ی

(یَ) (ق.)۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.۲- از تقسیمات ارتش.