جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبسوار
(سَ) (اِمر.) حباب.
الف
معین
آبسه
(س ِ) (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطهای از بدن، دمل.
الف
معین
آبسته
(بَ تِ) (اِ.) زمین آماده برای کاشت.
الف
معین
آبله
(لَ یا بِ لِ) (اِ.)۱- تاول، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم.۲- مرضی که ب...
الف
معین
آبستن کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) حامله کردن، باردار کردن.
الف
معین
آبفت
(بَ) (اِمر.) نک آبافت.
الف
معین
آبستن
(بِ تَ) (ص.) = آبستان:۱- حامله، باردار.۲- پنهان، پوشیده. ؛~شب ~ است ...
الف
معین
آبغوره
(رِ) (اِمر.) آبی که از غورة انگور گیرند. ؛ ~گرفتن کنایه از: گریه کرد...
الف
معین
آبستره
(بِ تِ رِ) (ص.)۱- ویژگی شیوهای که در آن سعی میشود اشیا به صورت غیرو...
الف
معین
آبشی
(اِمر.) فاضلاب، چاهک.
«
‹
15
16
17
18
19
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها