جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یدک
(یَ دَ) (اِ.)۱- اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امر...
معین
ی
یخ
(یَ) (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: ا...
معین
ی
یاوه کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) گم کردن، هدر دادن.
معین
ی
یله کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) رها کردن، واگذاشتن.
معین
ی
یقه سفید
(~. س) (ص مر.)۱- (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دس...
معین
ی
یعسوب
(یَ) (اِ.)۱- پادشاه زنبوران عسل.۲- رییس بزرگ.
معین
ی
یزنه
(یَ نِ) (اِ.) آیزنه ؛ شوهر خواهر.
معین
ی
یده چی
(~.) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را میداند.
معین
ی
یحموم
(یَ) ۱- (ص.) سیاه.۲- (اِ.) دود.۳- (اِخ.) نام اسب امام حسین و اسب هشام ...
معین
ی
یاوه
(و) (ص.)۱- بیهوده، بی معنی.۲- بی - سرپرست، سرِخود.
«
‹
3225
3226
3227
3228
3229
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها