جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یک وری
(~. وَ) (ص نسب.) یک طرفی، متمایل به یک جهت.
معین
ی
یک ور
(~. وَ) (ق مر.) (عا.)۱- یک سو، یک طرف.۲- کج، متمایل.
معین
ی
یک وجبی
(~. وَ جَ) (ص نسب.) (عا.)۱- به قدر یک وجب.۲- بسیار کوتاه قد.
معین
ی
یک چند
(~. چَ) (ق.) مدتی، روزگاری.
معین
ی
یک پهلو
(~. پَ)۱- (ص.) (عا.) لجوج، یک دنده.۲- (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن.
معین
ی
یک کاسه
(~. س)(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی.
معین
ی
یک کاره
(~. رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی.
معین
ی
یک کلمه
(~. کَ لِ مِ) (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.
معین
ی
یک گره
(~. گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد.
معین
ی
یکایک
(~. ~.) (ق.) یک یک، یکی پس از دیگری.
«
‹
3239
3240
3241
3242
3243
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها