بایگانی‌های لغت نامه - صفحه ۶ از ۳۲۴۶

الف معین

(بِ سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کرة چشم و محدود شدن میدان ...

الف معین

(دُ دَ) (اِمر.)۱- سرنگ.۲- جانوری است قهوه‌ای رنگ با پای دندانه دار و ...

الف معین

(پُ) (اِمر.) (عا.) غذای آبکی، رقیق و کمرنگ، کم مایه و بی مزه.

الف معین

(دُ) (اِمر.)۱- منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند.۲- مجرای آب.۳...

الف معین

(ص مر.)۱- آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند.۲- (کن.) آدم زرنگ و موذ...

الف معین

(دَ) (حامص. اِ.) معالجة بعضی بیماری‌ها با نوشیدن آب یا با نرمش‌های مخص...

الف معین

(~ِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات.

الف معین

(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی رو...

الف معین

(بِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات.

الف معین

(دِ) (ص مف.)۱- آب پاشیده، مشروب.۲- تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خن...

سایدبار