جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبرون
(اِ.) گل همیشه بهار.
الف
معین
آبدارچی
(اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوهاست....
الف
معین
آبرود
(اِمر.)۱- سنبل.۲- نیلوفر.
الف
معین
آبرو
(اِمر.)۱- اعتبار، ناموس.۲- عرق، خوی.
الف
معین
آبره
(رَ) (اِ.) ابره، رویه.
الف
معین
آبرفت
(رُ) (اِمر.)۱- سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد.۲- موا د ته ن...
الف
معین
آبراهه
(هِ) (اِمر.)۱- راه آب، مجرای آب.۲- گذرگاه سیل.
الف
معین
آبدیده
(دِ) (ص مر.)۱- جلا یافته، جوهردار.۲- آزموده، باتجربه.۳- چیزی که آب آن ...
الف
معین
آبغوره
(رِ) (اِمر.) آبی که از غورة انگور گیرند. ؛ ~گرفتن کنایه از: گریه کرد...
الف
معین
آبستره
(بِ تِ رِ) (ص.)۱- ویژگی شیوهای که در آن سعی میشود اشیا به صورت غیرو...
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها