جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یقظان
(یَ) (ص.) بیدار، هوشیار.
معین
ی
یشمی
(یَ) (ص.) رنگ سبز تند، به رنگ یشم.
معین
ی
یرمغان
(یَ مَ) (اِ.) ارمغان، تحفه.
معین
ی
یخچه
(~ چ) (اِ.) تگرگ.
معین
ی
یتیم
(یَ) (ص.)۱- کودک پدر مرده.۲- هر چیز منحصر به فرد و بی همتا.
معین
ی
یلمان
(یَ) (اِ.)۱- لبة تیغ.۲- ضرب شمشیر.
معین
ی
یقطین
(یَ) (اِ.) هر بوته که بر زمین پهن شود چون خربزه، کدو، خیار و جز آن.
معین
ی
یشم
(یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگهای معدنی گران بها به رنگهای سبز تیره و کبود....
معین
ی
یرلیغ
(یَ) (اِ.) حکم و فرمان پادشاه. ؛ ~ خانی: فرمان پادشاه (ایلخانان و دو...
معین
ی
یخچال
(~.) (اِمر.)۱- محل نگاهداری یخ.۲- وسیلهای که با نیروی برق کار میکند ...
«
‹
3219
3220
3221
3222
3223
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها