جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یکی به دو
(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.
معین
ی
یکی یکی
(یِ. یِ) (ق مر.)۱- یکی پس از دیگری.۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.
معین
ی
یکی یکدانه
(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به ف...
معین
ی
یگانه
(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.
معین
ی
یگان
(یَ) (ق.)۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.۲- از تقسیمات ارتش.
معین
ی
یگونه
(یَ نِ) (ص.) یک گونه ؛ یکسان، یک جور.
معین
ی
یگانگی
(یَ نَ) (حامص.) وحدت، یکتایی.
معین
ی
ییلاق
(یِ) (اِ.)۱- کوهپایه، جای سردسیر.۲- اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و ه...
ب
معین
بصیر
اسامی: بصیر نوع: پسرانه ریشه اسم: عربی معنی: (تلفظ: basir) (عربی) بی...
ب
معین
بردبار
ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم. (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول. متحمل. (انجمن آرا...
«
‹
3237
3238
3239
3240
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها