جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ب
معین
بابانوروز
(نُ) (اِمر.) در اصطلاح کودکان، پیری که به شب نوروز (شب اول سال) جامة ن...
ب
معین
بااصل و نسب
(اَ لُ نَ سَ) (ص مر.) اصیل، خانواده دار، نجیب، بااصالت. مق. بی اصل و ...
ب
معین
باخبر
(خَ بَ) (ص مر.) آگاه، مطلع. مق بی خبر.
ب
معین
باج
(اِ.)۱- آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست میگرفتند....
ب
معین
باحیثیت
(حِ یَ) (ص مر.) باآبرو، محترم، باشخصیت. مق بی حیثیت.
ب
معین
باتون
(اِ.) = باتوم. باطوم: میلة کوتاهی از چوب یا لاستیک که پاسبانان بر کمر...
ب
معین
باحوصله
(حُ صَ لِ) (ص مر.) شکیبا، باصبر.
ب
معین
باتلاق
(اِ.) = باطلاق: پهنة زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن ا...
ب
معین
باحورا
(اِ.) شدت حرارت در تموز است.
ب
معین
باتری
(اِ.) = باطری: مجموعهای است از چند واحد الکتروشیمیایی یا انباره که ...
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها