جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تاربام
(اِمر.) صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد.
ت
معین
تار شدن
(شُ دَ) (مص ل.) تیره شدن، تاریک گشتن.
ت
معین
تاریخ میلادی
(~.) (ص نسب.) تاریخی که زمان شروع آن تولد حضرت عیسی میباشد.
ت
معین
تارانیدن
(دَ) (مص م.) نک تاراندن.
ت
معین
تار
(اِ.)۱- رشته، نخ.۲- یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه، پنج تار و دستهای...
ت
معین
تاریخ رومی
(خِ) (ص نسب.) تاریخ اسکندر؛ تاریخی که مبدأ آن سال ۳۱۲ پیش از میلاد است...
ت
معین
تاراننده
(نَ دِ) (ص فا.)۱- دور کننده.۲- ترساننده.
ت
معین
تاخیره
(رِ) (اِ.) بخت، طالع، سرنوشت.
ت
معین
تاریخ جلالی
(خِ جَ) (ص نسب.) منسوب به ملکشاه سلجوقی است که در زمان وی وضع شده و سر...
ت
معین
تارانده
(دِ یا دَ) (ص مف.)۱- پراکنده، متفرق.۲- دور کرده.۳- ترسانیده.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها