جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تاره
(~.) (اِ.) دفعه، مرتبه، مره. ج. تارات.
ت
معین
تارات
(اِ.) جِ تارة ؛ دفعات، بارها.
ت
معین
تارمیغ
(اِمر.) بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطرا...
ت
معین
تارا
(اِ.) ستاره.
ت
معین
تارمی
(رَ) (اِمر.) نردهای از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان سازند.
ت
معین
تار و پود
(رُ) (اِمر.)۱- تارهای طول و عرض پارچه.۲- اساس و پایة هر چیز.
ت
معین
تاسه
(~.) (اِمص.) نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش.
ت
معین
تازه بهار
(~. بَ) (اِمر.)۱- گل نوشکفته.۲- نوبهار.۳- زمین آرایش یافته از بهار مجد...
ت
معین
تاریک خانه
(نِ)(اِمر.) اتاق ویژهای در عکاسی برای ظاهر کردن فیلم.
ت
معین
تاسع
(س ِ) (اِ.) نهم.
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها