جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حجامت
(حِ مَ) (مص م.) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیلة...
ح
معین
حجیج
(حَ) (اِ.) جِ حاج.
ح
معین
حجام
(حَ جّ) (ص فا.) حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است.
ح
معین
حجی
(حَ) (ص.) سزاوار، شایسته.
ح
معین
حجاز
(حِ) (اِ.)یکی از دوازده مقام موسیقی.
ح
معین
حجم
(حَ) (اِ.)۱- برآمدگی و کُلفتی چیزی.۲- مقداری از فضا که جسم آن را اشغا...
ح
معین
حجاره
(حِ رِ) (اِ.) جِحجر ؛ سنگها.
ح
معین
حجله
(حِ لِ) (اِ.) اتاق آراسته و مزین برای عروس و داماد در شب اول عروسی.
ح
معین
حجار
(حَ جّ) (ص. اِ.) سنگتراش.
ح
معین
حجل
(حَ جَ) (اِ.) کبک. کبک نر.
«
‹
11
12
13
14
15
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها