جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حطام
(حُ) (اِ.) ریزة گیاه خشک، پاره و شکسته از چیزی خشک.
ح
معین
حفد
(حَ فَ) (اِ.) جِ حافد.۱- خدمتکاران.۲- یاران، دوستان.۳- فرزندزادگان.
ح
معین
حط
(حَ طّ) ۱- (مص م.) فرو آوردن.۲- (مص ل.) فرو آمدن.
ح
معین
حفایر
(حَ یِ) (اِ.) جِ حفیره ؛ گودالها.
ح
معین
حضیض
(حَ ض) (اِ.)۱- فرود، پستی.۲- جای پست در زمین یا پایین کوه.
ح
معین
حق التدریس
(~ُ. تَّ) (ص مر.) وجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود...
ح
معین
حفاوت
(حَ وَ) (مص ل.) مهربانی کردن، احوالپرسی.
ح
معین
حضور
(حُ) ۱- (مص ل.) حاضر شدن.۲- (اِمص.) وجود، ظهور.۳- (اِ.) درگاه، آست ان....
ح
معین
حق التألیف
(حَ قُّ تَُ) (اِمر.) مزد و پاداش و پولی که به مؤلفان در ازای تألیف کت...
ح
معین
حفاظت
(حِ ظَ) (مص م.) نگاه داشتن.
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها