جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حفاظ
(حِ) ۱- (مص م.) نگاه داشتن، نگاه داری کردن.۲- (اِ.) ستر، پرده.
ح
معین
حضری
(حَ ضَ) (ص نسب.) شهرنشین.
ح
معین
حق آب و گل
(~ ِ بُ گِ) (اِمر.) (عا.)صاحب امتیاز بودن به دلیل سکونت دیرینه در جایی...
ح
معین
حفار
(حَ فّ) (ص.)۱- کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است.۲- گورکن، ...
ح
معین
حضرتی
(~.) (ص نسب.) درباری، منسوب به دربار.
ح
معین
حق
(حَ قّ) ۱- (ص.) راست، درست.۲- (اِ.)راستی، درستی.۳- عدل، انصاف.۴- نصیب...
ح
معین
حفاء
(حَ) (اِ.)۱- پاپیروس.۲- لوئی.
ح
معین
حضرت
(حَ رَ) (اِ.)۱ - قرب، حضور.۲- آستانه درگاه.۳- کلمهای است که برای احت...
ح
معین
حفیظت
(حَ ظَ) (اِ.) خشم، غضب.
ح
معین
حف
(حَ) (مص م.) گرد گرفتن، گرد چیزی برآمدن.
«
‹
34
35
36
37
38
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها