جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حمیه
(حَ مْ یَ) (مص م.)۱- پرهیز دادن.۲- آن چه که نگه داشته شود.
ح
معین
حور
(اِ.)۱- زن سیاه چشم.۲- زن زیباروی.
ح
معین
حنک
(حَ نَ) (اِ.) زیر گلو، ج. احناک.
ح
معین
حمیم
(حَ) (اِ.)۱- خویشاوند، نزدیک.۲- دوست، صدیق. ج. احماء.
ح
معین
حوت
(اِ.)۱- ماهی. ج. احوات.۲- یکی از صورتهای فلکی که دوازدهمین بُرج از ب...
ح
معین
حنون
(حَ) (ص.) مهربان، باشفقت.
ح
معین
حمیراء
(حُ مَ) (ص.) مصغر حمراء، زن سرخ روی.
ح
معین
حوایج
(حَ یِ) (اِ.) جِ حاجت.۱- نیازها، احتیاجها.۲- کارهای لازم.
ح
معین
حنوط
(حَ) (اِ.) دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد میزنند تا...
ح
معین
حوالی
(حَ) (اِ.) گرداگرد، پیرامون.
«
‹
47
48
49
50
51
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها