جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاشیه
(یِ) (اِ.)۱- کناره، کناره لباس، ناحیه و غیره.۲- شرحی که بر کنارة رسال...
ح
معین
حادی
(ا ِ فا.) شتر ران، کسی که با خواندن شترها را میراند.
ح
معین
حالی
(~.) (اِفا.) آراسته، مزین، متحلی.
ح
معین
حافظ
(فِ) (اِفا.)۱- نگهبان، حارس.۲- از بَر کنندة قرآن.
ح
معین
حالک
(لِ) (ص.) بسیار تیره.
ح
معین
حافر
(فِ) ۱- (اِفا.) حفر کننده.۲- (اِ.) سُم. ج. حوافر.۳- کفش چوبی.
ح
معین
حالق
(لِ) (اِفا.) ماده و دوایی که زایل کننده و سترندة موی باشد مانند زرنیخ...
ح
معین
حافد
(فِ) (ص. اِ.)۱- فرزندزاده.۲- خدمتکار. ج. حفده.
ح
معین
حاکی
(اِفا.) حکایت کننده، بیان کننده.
ح
معین
حالت
(لَ) (اِ.)۱- چگونگی، وضع.۲- خوشی، سرمستی.۳- کیفیت نواختن قطعات موسیق...
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها