جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حکیم
(حَ) (ص.)۱- دانشمند.۲- فیلسوف.۳- طبیب. ج. حکماء.
ح
معین
حک
(حَ کّ) (مص م.)۱- ساییدن.۲- تراشیدن.
ح
معین
حکومت
(حُ مَ) (مص ل.)۱- حُکم دادن، فرمان کردن.۲- فرمانروایی.
ح
معین
حومه
(مِ) (اِ.)اطراف و گرداگرد شهر.
ح
معین
حکه
(حِ کَّ) (اِ.) خارش.
ح
معین
حوله
(حُ لِ) (اِ.) = هوله: پارچهای که با آن صورت و دستها را پاک و خشک کنن...
ح
معین
حیله
(لِ) (اِمص.)۱ - قدرت، توانایی.۲- چاره.۳- فریب، نیرنگ.
ح
معین
حیث
(حِ) (اِ.)۱ - جا، هر جا.۲- جهت، لحاظ.
ح
معین
حیلت
(لَ) (اِمص.) نک حیله.
ح
معین
حیاکت
(کَ) ۱- (مص م.) بافتن.۲- (اِمص.) بافندگی، جولاهی.
«
‹
52
53
54
55
56
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها