جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حال آوردن
(وَ دَ) (مص م.) ایجاد حال و سرخوشی کردن.
ح
معین
حامل
(مِ) (اِفا.)۱- حمل کننده.۲- آبستن.۳- برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی...
ح
معین
حال آمدن
(مَ دَ) (مص ل.) بهبود یافتن، چاق شدن.
ح
معین
حامض
(مِ) (اِفا. ص.) ترش، ترش مزه.
ح
معین
حاقن
(قِ) (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.
ح
معین
حامص
حاصل مصدر
ح
معین
حاقد
(قِ) (اِفا.) کینه جوی، بداندیش.
ح
معین
حبوب
(حُ) (اِ.) جِ حبه و حب.
ح
معین
حب
(حَ بّ) (اِ.)۱- هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه.۲...
ح
معین
حبه
(حَ بِّ) (اِ.)۱- یک دانه، یک حب. ج. حبات.۲- مقدار کم، اندکی.۳- یک ششم...
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها