جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زابل
(بُ) (اِ.)۱- گوشهای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه).۲- نام شهری در...
ز
معین
زادن
(دَ) (مص ل.)۱- تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن.۲- پیدا شدن.۳- فرزند آ...
ز
معین
زابغر
(غ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن ز...
ز
معین
زاغوک
(اِمر.) گلی که به جهت کمان گروهه گلوله کرده باشند؛ مهرة کمان گروهه.
ز
معین
زاغ
۱ - (اِ.)کلاغ سیاه، غراب.۲- (ص.) کبود.۳- (کن.) فتنه. ؛ ~سیاه کسی را چ...
ز
معین
زاغولو
(ص.) (عا.) کسی که چشمان زاغ دارد.
ز
معین
زاستر
(تَ) (ق مر.)۱- از آن سوتر.۲- دورتر.۳- بالاتر.
ز
معین
زاغول
(ص.) زاغ چشم.
ز
معین
زاریدن
(دَ) (مص ل.) زاری کردن.
ز
معین
زاغور
(وَ) (اِ.) لک لک.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها