جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فیزیولوژی
(یُ لُ) (اِ.) علم وظایف اعضاء بدن جانداران، علمی که دربارة طرز کار اع...
ف
معین
فینگی
(ص نسب.) کسی که آب بینیش غالباً فرو ریزد.
ف
معین
فیفا
(فَ) (اِ.)۱- بیابان، بیابان بی آب.۲- تخته سنگ نرم.
ف
معین
فیزیوتراپی
(یُ تِ) (اِ.) عمل درمان بیماری، ضعف یا نقصهای بدنی با انجام دادن حرک...
ف
معین
فینه
(نِ یا نَ) (اِ.) کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابق...
ف
معین
فیضان
(فَ یَ) ۱- (مص ل.) بسیار شدن آب و سرریز شدن آن، لبریز شدن.۲- (اِ مص.) ...
ف
معین
فیریدن
(دَ) (مص ل.)۱- خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن.۲- مسخره کردن.
ف
معین
فینالیست
(اِ.) کسی که به آخرین مرحلة مسابقه راه پیدا کردهاست.
ف
معین
فیض
(فَ یا فِ) ۱- (مص ل.) بسیار شدن آب.۲- (اِمص.) بسیاری، بسیاری آب.۳- ریز...
ف
معین
فیروزی
(اِ.) پیروزی.
«
‹
108
109
110
111
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها