جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فراموش
(فَ) (ص.) از یاد رفته، از خاطر محو شده.
ف
معین
فراید
(فَ) جِ فرید و فریده.
ف
معین
فراوان
(فَ) (ص.) بسیار، زیاد.
ف
معین
فرامشت
(~.) (ق مر.)در مشت، میان مشت.
ف
معین
فراگرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص م.)۱- گرفتن، بازگرفتن.۲- تصرف کردن.۳- محاصره کردن.۴-...
ف
معین
فراواریدن
(فَ دَ) (مص م.)فرو بردن، بلعیدن.
ف
معین
فرامش
(فَ مُ) نک فراموش.
ف
معین
فراگذاشتن
(~. گُ تَ) (مص م.) رها کردن.
ف
معین
فراهیخته
(فَ تِ) (ص مف.) = فراهخته:۱- برکشیده.۲- تربیت شده، ادب آموخته.
ف
معین
فراماسون
(فِ سُ) (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری.
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها