جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرافکنی
(فَ فِ کَ) (اِمص.)۱- خوی و خصلتهایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت د...
ف
معین
فراکشیدن
(فَ. کَ یا کِ دَ) (مص م.)۱- پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن.۲- بالا کشیدن....
ف
معین
فراهختن
(فَ هِ تَ) (مص م.) نک فراهیختن.
ف
معین
فرافر
(فَ فَ) (اِ.) آواز نای و نفیر.
ف
معین
فراکسیون
(فِ یُ) (اِ.)۱- گروههای همفکری که در داخل یک حزب یا مجمع به وجود می...
ف
معین
فراهت
(فَ هَ) (اِمص.) شادمانی، انبساط، نشاط.
ف
معین
فراغت داشتن
(~. تَ) (مص ل.)۱- آرامش داشتن.۲- فرصت داشتن.۳- فراموش کردن.
ف
معین
فراک
(فُ)۱- (اِ.) پشت، ظهر. مق رو.۲- (ص.) هیز، مخنث.۳- پلید، پلشت.
ف
معین
فرانک
(فِ) (اِ.) واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک.
ف
معین
فراچیدن
(فَ. دَ) (مص م.) برچیدن، جمع کردن.
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها