جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرجامگاه
(~.) (اِمر.)۱- گور، قبر.۲- روز رستاخیز، قیامت.
ف
معین
فرخال
(فَ) (ص.) موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد.
ف
معین
فرجام دادن
(~. دَ) (مص ل.) نک فرجام خواستن.
ف
معین
فرخاش
(فَ) (اِ.) نک پرخاش.
ف
معین
فرجام خواستن
(خا تَ) (مص ل.) تقاضای تجدی دنظر در حکم صادره از طرف قاضی یا دادگاه.
ف
معین
فرخاردیس
(~.) (ص مر.)۱- مانند بتخانه.۲- مانند بتکده زیبا و آراسته.
ف
معین
فرجام
(فَ رْ) (اِ.)۱- پایان، انجام.۲- نتیجه.
ف
معین
فرخار
(فَ) ۱- (اِ.) بتکده، بتخانه.۲- شهری در تبت که بتخانههای آن معروف بود...
ف
معین
فرجاری
(فِ) (ص نسب.) پرگاری، دایرهای.
ف
معین
فرخ پی
(فَ رُّ. پِ) (ص مر.) خوش قدم.
«
‹
38
39
40
41
42
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها