جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرزانه
(~.) (ص.) دانشمند، حکیم. ج. فرزانگان.
ف
معین
فرزان
(~.) (اِ.) معرب فرزین، مهرة وزیر در شطرنج.
ف
معین
فرزام
(فَ) (ص.) شایسته، سزاوار.
ف
معین
فرس نامه
(فَ رَ مِ) (اِمر.) کتابی که از اسب، اندام و انواع آن بحث کند.
ف
معین
فرز
(~.) (اِ.) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس، فرز...
ف
معین
فرس ماژور
(فُ ژُ) (اِ.) حالتی که شخص برخلاف میل مجبور به انجام یا ترک فعلی شود،...
ف
معین
فردیت
(فَ یَّ) (مص جع.)۱- یکتایی، یگانگی.۲- طاق بودن.
ف
معین
فرس راندن
(فَ رَ. دَ) (مص م.)۱- اسب راندن.۲- کنایه از: جستجو کردن، تفحص کردن.
ف
معین
فردوس
(فِ دُ)۱- باغ، بوستان.۲- بهشت.
ف
معین
فرس
(فَ رَ) (اِ.) اسب.
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها