جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فرضه
(فُ ضَ یا ض) (اِ.)۱- رخنه و سوراخی که از آن آب کشند.۲- سوراخ پاشنة در...
ف
معین
فرسوده
(فَ دِ) (ص مف.)۱- ساییده.۲- کهنه و پوسیده شده.۳- آزرده شده.
ف
معین
فرس نهادن
(فَ رَ. نَ دَ) (مص ل.) شکست خوردن، درمانده شدن.
ف
معین
فرغند
(فَ غَ) (ص.)۱- پلید.۲- گندیده، بد - بوی.
ف
معین
فرض گزاردن
(فَ. گُ دَ) (مص ل.) واجب کردة خداوند را به جا آوردن، مانند: نماز خوان...
ف
معین
فرسودن
(فَ دَ)۱- (مص ل.) ساییده شدن.۲- کهنه و پوسیده شدن.۳- (مص م.) ساییدن.۴-...
ف
معین
فرغن
(فَ غَ) (اِ.) نک فرکن.
ف
معین
فرض
(فَ رْ) ۱- (مص م.) واجب گردانیدن.۲- پنداشتن.۳- (اِ.) آن چه که خداوند ب...
ف
معین
فرسنگ
(فَ سَ) (اِ.) = فرسخ: واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومت...
ف
معین
فرغرده
(فَ غَ دِ) (ص مف.)۱- خیسانیده، تر شده.۲- سرشته، خمیر کرده.
«
‹
46
47
48
49
50
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها