جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فاحش
(ح) (ص.)۱- زشت، قبیح.۲- بسیار، زیاد، آن چه از حد بگذرد.
ف
معین
فازمتر
(مِ) (اِ.) وسیلهای معمولاً به شکل پیچ گوشتی دارای لامپی کوچک که به و...
ف
معین
فارد
(رِ) (اِ). یکی از بازی -های هفتگانة نرد، دور اول از بازی نرد (در ق...
ف
معین
فاجه
(ج) (اِ.) فاژ، فاژه ؛ خمیازه، دهان دره.
ف
معین
فاصد
(ص) (اِفا.) رگ زن، حجّام.
ف
معین
فاز
(اِ.)۱ - سیم برقی که دارای الکتریسیتة مثبت است.۲- مرحله و دورة مشخص ...
ف
معین
فارج
(رِ) (اِفا.) دورکننده اندوه، گشایندة غم.
ف
معین
فاجعه
(ج عَ یا ع) (اِ.) بلای سخت، حادثة ناگوار؛ ج. فواجع.
ف
معین
فاشیست
(ص.)آن که پیرو مسلک سیاسی فاشیسم باشد.
ف
معین
فاریدن
(دَ) (مص ل.) خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها