جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فریکاسه
(فِ س) (اِ.) گوشتی که به قطعات بریده و در سسس پخته شده باشد و آن شامل...
ف
معین
فریش
(~.) (ص.)۱- پریشان، پراکنده.۲- (اِ.) تاخت و تاز.
ف
معین
فس فس
(فِ سْ فِ) (ق.) (عا.) به کُندی، آرام آرام.
ف
معین
فریواندن
(فِ یا فَ دَ) (مص م.) فریباندن، فریب دادن.
ف
معین
فریسیموس
(فَ) (اِ.) نعوظ شدید و دردناک که در مرضای مبتلا به سوزاک و التهاب مثا...
ف
معین
فزونی
(~.) (ص.) نک افزونی.
ف
معین
فریه کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) نفرین کردن، لعنت کردن.
ف
معین
فریسه
(فَ س) (ص.)۱- مؤنث فریس.۲- شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد.
ف
معین
فزون
(فُ) (ص.) نک افزون.
ف
معین
فریه
(فَ رِ یِ) (اِ.) نفرین، لعنت.
«
‹
68
69
70
71
72
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها