جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فشارده
(فِ دِ) (ص مف.) افشرده.
ف
معین
فسفر
(فُ فُ) (اِ.) عنصری است جامد به رنگهای سفید، زرد، قرمز، قهوهای، بنف...
ف
معین
فصل
(فَ صْ) ۱- (مص م.) جدا کردن.۲- خاتمه دادن به خصومت.۳- (اِ.) مانع و حاج...
ف
معین
فشاردن
(فِ دَ) (مص م.) نک افشردن.
ف
معین
فسفات
(فُ) (اِ.) هر یک از نمکهای اسیدفسفریک که بیشتر برای کودهای شیمیای ی ...
ف
معین
فصد کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) رگ زدن، خون گرفتن.
ف
معین
فشار
(فَ یا فِ) (اِ.)۱- زور، سنگینی.۲- اذیت، ایذا.۳- رنج، درد.
ف
معین
فسطاط
(فُ یا فِ) (اِ.) خیمه، سراپرده.
ف
معین
فطر
(فِ طْ) (مص ل.) باز کردن روزه.
ف
معین
فضل
(فَ ضْ) (اِمص.)۱- کمال، افزونی.۲- رجحان، برتری.۳- نیکویی، بخشش.۴- معر...
«
‹
77
78
79
80
81
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها