جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لغزانیدن
(لَ دَ) (مص م.) لغزاندن.
ل
معین
لفچه
(لَ چِ) (اِ.) = لفچ. لفج. لفجن:۱- لب گنده.۲- گوشت بی استخوان.
ل
معین
لغیط
(لَ) (مص ل.) بانگ کردن کبوتر و سنگخوار.
ل
معین
لغزاندن
(لَ دَ) (مص م.) لیز دادن، سر دادن.
ل
معین
لمپن
(لُ پَ) (اِ.)۱- لات.۲- پست - ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر...
ل
معین
لماع
(لَ مّ) ۱- (ص.) بسیار درخشان.۲- (اِ.) شمشیر درخشنده.
ل
معین
لقمه شمار
(~. شُ) (ص فا.)۱- کسی که بی دعوت به مهمانی رود.۲ - بخیل، خسیس.
ل
معین
لملمه
(لُ لُ مَ یا مِ) (اِ.) انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنب...
ل
معین
لماز
(لَ مّ) (ص.) نمُام، بدگوی، سخن - چین.
ل
معین
لقمه
(لُ مِ) (اِ.) مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ ~ گنده تر ا...
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها