جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لمبر
(~.) (عا.) سرین، کفل.
ل
معین
لقمه چیدن
(~. دَ) (مص ل.) کنایه از: گدایی کردن.
ل
معین
لمیت
(لِ مّ یَّ) (مص جع.) چرایی، کیفیت.
ل
معین
لمباندن
(لُ دَ) (مص م.) (عا.) غذا را با حرص و عجله خوردن.
ل
معین
لقمه لقمه شدن
(~. ~. شُ دَ) (مص ل.) تکه تکه شدن، پاره پاره شدن.
ل
معین
لمیاء
(لَ) (ص. مؤنث المی) زن سیاه لب یا گندم گون لب.
ل
معین
لمالم
(لَ لَ) (ص.) لبالب، پر.
ل
معین
لقمه لقمه
(~. ~.) (ق مر.)۱- کم کم، اندک اندک.۲- پاره پاره.
ل
معین
لمپن
(لُ پَ) (اِ.)۱- لات.۲- پست - ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر...
ل
معین
لماع
(لَ مّ) ۱- (ص.) بسیار درخشان.۲- (اِ.) شمشیر درخشنده.
«
‹
44
45
46
47
48
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها