جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لندره
(لَ دَ رَ یا رِ) (اِ.)۱- لباسی بوده مانند بارانی.۲- دوختهای از پارچه ...
ل
معین
لنگر
(لَ گَ) (اِ.) آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار میرود.
ل
معین
لند
(لَ) (اِ.)۱- پسر.۲- آلت تناسل مرد.
ل
معین
لنگا
(لَ) (اِ.)۱- چرم نرم.۲- کفش.
ل
معین
لنجیدن
(لَ دَ) (مص م.)۱- درآوردن، بیرون کشیدن.۲- خرامیدن.
ل
معین
لنگ و لوک
(لَ گُ) (ص مر.) آن که پا و دستش معیوب باشد.
ل
معین
لنجه
(لَ جِ) (اِ.) رفتاری از روی ناز و عشوه.
ل
معین
لنگ ماندن
(لَ. دَ) (مص ل.) (عا.) معطل ماندن، بیچاره شدن.
ل
معین
لنج
(~.) (اِ.) سدر.
ل
معین
لنگ انداختن
(لُ. اَ تَ)(مص م.)۱ - جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن ل...
«
‹
47
48
49
50
51
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها