جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لهب
(لَ هَ) (اِ.) شعلة آتش.
ل
معین
لوامع
(لَ مِ) (ص.) جِ لامعه، لامع ؛ درخشندهها، رخشانها.
ل
معین
لهیف
(لَ) (ص.)اندوهگین، دریغ خورنده.
ل
معین
لهانیدن
(لِ دَ) (مص م.) له کردن.
ل
معین
لوام
(لَ وّ) (ص.) بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده.
ل
معین
لهیده
(لِ دِ) (ص مف.) له شده، کوبیده شده.
ل
معین
لهاشم
(لَ شُ) (ص.) هر چیز بد و زشت، زبون، پست.
ل
معین
لوالوا
(لَ لَ)(ص.)مرد سبک و بی وقار، جلف.
ل
معین
لهیدن
(لِ دَ) (مص ل.) له شدن، له و په شدن.
ل
معین
لهاز
(لِ) (اِ.)۱- چوب پارهای که به وسیلة آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کن...
«
‹
51
52
53
54
55
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها