جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هشنگ
(هَ شَ) (ص.)۱- بی سر و پا.۲- فرومایه، مفلس.
معین
ه
هستن
(هَ تَ) (مص ل.)۱- وجود داشتن، موجود بودن.۲- وقوع داشتن، حاصل بودن.
معین
ه
هزل
(هَ) (اِ.) مسخرگی، مزاح، شوخی.
معین
ه
هزارتو
(~.) (اِمر.) هزارلا؛ بخش سوم معدة نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایها...
معین
ه
هشلهف
(هَ شَ هَ) (ص.) (عا.)۱- بی نظم و ترتیب.۲- بی معنی، بیهوده.
معین
ه
هستره
(هَ تَ رَ یا رِ) (اِ.) جوال مانندی که از چوب و نی بافته باشند و بر پشت...
معین
ه
هزد
(هَ زَ) (اِ.) بیدستر، سگ آبی.
معین
ه
هزارتابه
(~. بِ) (اِمر.) کنایه از: آفتاب، خورشید.
معین
ه
هشتی
(هَ) (اِ.) راهرو سقف دار هشت ضلعی یا گِرد در قسمت ورودی جلوی ساختمان.
معین
ه
هست و نیست
(هَ تُ)(اِمر.)(عا.)همة موجودی و دارایی.
«
‹
24
25
26
27
28
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها