جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هم زلف
(~. زُ) (ص.) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.
معین
ه
هم بستر
(هَ. بَ تَ) (ص.) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند...
معین
ه
همیشه
(هَ ش) (ق.) پیوسته، همواره.
معین
ه
هموار
(هَ) (ص.)۱- مسطح، صاف.۲- نرم و آهسته.
معین
ه
همدست
(~. دَ) (ص.) شریک، همکار.
معین
ه
همایون آثار
(~.) (ص مر.) آن که دارای اثرها و یادگارهایی خجسته و مبارک است.
معین
ه
همیدون
(هَ) (ق.)۱- اکنون، همین دم.۲- هم چنین، به این طریق.
معین
ه
همهمه
(هَ هَ مِ) (اِ.) صداهای درهم و برهم جماعت.
معین
ه
همدرد
(~. دَ) (ص مر.)۱- دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند.۲- شریک غم د...
معین
ه
همایون
(هُ)۱- (ص.) خجسته، مبارک.۲- (اِ.) نام یکی از آهنگهای موسیقی ایرانی.
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها