جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هورخش
(رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید.
معین
ه
هواسیدن
(هَ دَ) (مص ل.)۱- ترکیدن.۲- خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما.
معین
ه
هو کردن
(هُ. کَ دَ) (مص م.) مسخره کردن، بی آبرو کردن.
معین
ه
هنوز
(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.
معین
ه
هور
۱ - (اِ.) آفتاب، خورشید.۲- ستاره، بخت، طالع.
معین
ه
هواسنج
(هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده میشود؛ بارومتر.
معین
ه
هو پیچیدن
(هُ. دَ) (مص ل.) (عا.) شایع شدن.
معین
ه
هنری
(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.۲- هنرور...
معین
ه
هوده
(د) (اِ.)۱- درست، حق.۲- سود، فایده.
معین
ه
هوازی
(هَ) (ق.) ناگاه، ناگهان.
«
‹
54
55
56
57
58
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها