جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هاکی
(اِ.) بازی تیمی شبیه فوتبال که در آن توپ به وسیلة چوب مخصوصی زده میش...
معین
ه
هاموار
(ص.) هموار.
معین
ه
هبال
(هَ) (اِ.) نام درختی است که از آن تیر سازند.
معین
ه
هاک کردن
(کَ دَ) (مص م.) گرم کردن دست یا هر چیز سر به وسیلة حرارت نفس.
معین
ه
هامه
(مِ یا مَ) (اِ.)۱- سر هر چیز.۲- پیشانی.۳- فرق سر، تارک.۴- رییس قوم، م...
معین
ه
هباران
(هَ بّ) (اِ.) دو ماه میان زمستان، از ماههای رومی ؛ کانون اول و کانون...
معین
ه
هاک
(اِ.) دهان دره.
معین
ه
هامن
(مُ) (اِ.) نک هامون.
معین
ه
هباب
(هِ) (اِ.)۱- نشاط شتر در رفتن.۲- نشاط.
معین
ه
هاژیدن
(دَ) (مص ل.)= هاژوییدن: متحیر شدن، درماندن.
«
‹
4
5
6
7
8
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها