جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هژبر
(هُ ژَ) (اِ.) شیر، هزبر.
معین
ه
هچل
(هَ چَ) (اِ.) (عا.)۱- دردسر، گرفتاری.۲- بور، سرخ.
معین
ه
هپیون
(هَ یُ) (اِ.) افیون، تریاک.
معین
ه
هیپی
(اِ.) هر یک از کسانی که در مخالفت با عادت و رسوم موجود در جامعة خود (...
معین
ه
هیستری
(تِ) (اِ.) نوعی بیماری روحی که اختلالهای حسی به همراه دارد.
معین
ه
هیاج
(هِ) (مص م.) برانگیختن، کارزار کردن.
معین
ه
هیپودرم
(پُ دِ) (اِ.) لایهای در زیر پوست از بافت پیوندی سست که در بردارندة ش...
معین
ه
هیزم
(هِ زُ) (اِ.) هیمه، چوبی که برای سوختن به کار میرود. ؛ ~ تر به کسی ف...
معین
ه
هیئت
(هَ ئَ) (اِ.)۱- شکل، صورت، حال، کیفیت.۲- علم نجوم.
معین
ه
هیپوتالاموس
(پُ) (اِ.) اندامی که در زیر نهنج قرار دارد و کارش تنظیم آب و دمای بدن...
«
‹
59
60
61
62
63
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها