جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وازکتومی
(زَ تُ) (اِمص.) بستن لولههای انتقال دهندة اسپرم در مرد جهت پیش گیری ...
معین
و
والاتبار
(تَ) (ص مر.) دارای اصل و نسب، نجیب زاده.
معین
و
وافی
(فِ) (اِفا.)۱- تمام، کامل.۲- وفا - کننده.
معین
و
واشر
(ش) (اِ.) حلقهای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو ج...
معین
و
والا
(ص.)۱- بلند مرتبه، شریف.۲- مقبول، شایسته.۳- مشهور.۴- برتر.۵- (اِ.) قد،...
معین
و
وافوری
(ص نسب.) تریاکی، معتاد.
معین
و
واشدن
(شُ دَ) (مص ل.)۱- باز شدن.۲- شکفته شدن.۳- پراکنده شدن.۴- برطرف شدن.۵- ...
معین
و
وال
(اِ.)۱- بال، نوعی ماهی بسیار بزرگ.۲- نوعی پارچه.
معین
و
وافور
(اِ.) آلتی که با آن تریاک میکشند.
معین
و
واشامه
(مِ) (اِ.) مقنعه، روسری. واشام و باشام و باشامه نیز گویند.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها