جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وجب
(وَ جَ)(اِ.)فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشتها از هم باز ...
معین
و
ودویل
(وُ) (اِ.)۱- ترانة محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا...
معین
و
وخ
(وَ) (شب جم.) کلمهای که در هنگام لذت بردن از چیزی یا ابراز شگفتی بیا...
معین
و
وجیز
(وَ) (ص.) مختصر، کوتاه.
معین
و
وجاهت
(وَ یا وِ هَ) (مص ل.)۱- عزّت، حرمت.۲- خوب رویی، زیبایی.
معین
و
ودود
(وَ) (ص.) بسیار مهربان.
معین
و
وحید
(وَ) (ص.) منفرد، یگانه، بی نظیر.
معین
و
وجگن
(وَ گَ) (اِ.) وَشگَن ؛ آلت تناسلی.
معین
و
وجازت
(وَ زَ) (اِمص.) اختصار، ایجاز.
معین
و
ورزکار
(وَ) (ص فا.) برزگر، کشاورز.
«
‹
28
29
30
31
32
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها