جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
ورنا
(وَ) (ص.) برنا، جوان.
معین
و
ورع
(وَ رَ) (اِمص.) پرهیزگاری، پارسایی.
معین
و
ورمیشل
(وِ شِ) (اِ.) نوعی ماکارونی خیلی نازک که در سوپ میریزند.
معین
و
ورطه
(وَ ط) (اِ.)۱ - جای خطرناک.۲- منجلاب، گرداب.
معین
و
ورموت
(وِ) (اِ.) شراب سفید که در آن مواد عطرآگین میآمیزند.
معین
و
ورشکسته
(وَ شِ کَ تِ)(ص مف.)=ورشکست. ورشکستن: کسی که سرمایه و مال خود را از دس...
معین
و
ورماندگی
(وَ دِ یا دَ) (حامص.) درد شکم و روده و احشاء.
معین
و
ورشک
(وَ شَ) (اِ.) کیسة کوچکی که در آن دارو میریختند.
معین
و
ورمالیدن
(وَ دَ) (مص ل.)۱- دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن.۲- کنایه از: گریختن ...
معین
و
ورشو
(وَ) (اِ.)۱- فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل.۲- پایتخت لهست...
«
‹
35
36
37
38
39
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها