جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وصال
(وِ) (مص ل.) به هم رسیدن.
معین
و
وشم
(وَ) (مص م.) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پا...
معین
و
وصاف
(وَ صّ) (ص.) وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال.
معین
و
وشتیدن
(وَ دَ) (مص ل.) رقصیدن، رقاصی کردن.
معین
و
وشینه
(وَ نِ) (اِ.) جوشن، زره.
معین
و
وشتی
(وَ) (حامص.) خوبی، خوشی، نیکویی.
معین
و
وشی
(~.) (اِ.)۱- نگار و نقش جامه از هر رنگ.۲- جوهر شمشیر. ج. وشاء.
معین
و
وشتن
(وَ تَ) (مص ل.) رقصیدن.
معین
و
وشکون
(و) (اِ.) (عا.) نیشگون ؛ قسمت کوچکی از گوشت یا پوست بدن کسی را بین دو ...
معین
و
وشت
(~.) (اِ.) رقص، پای کوبی.
«
‹
46
47
48
49
50
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها