جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وسیله
(وَ لِ) (اِ.) سبب، دستآویز. ج. وسایل.
معین
و
وصایا
(وَ) (اِ.) جِ وصیت، پندها، اندرزها.
معین
و
وشمک
(وَ مَ) (اِ.) کفش چرمی.
معین
و
وسیع
(وَ) (ص.) فراخ، گشاد.
معین
و
وصال
(وِ) (مص ل.) به هم رسیدن.
معین
و
وشم
(وَ) (مص م.) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پا...
معین
و
وفادت
(وِ دَ) ۱- (مص ل.) به رسولی آمدن نزد کسی.۲- (اِمص.) رسالت، پیام آوری.
معین
و
وعل
(وَ) (اِ.) بز کوهی ؛ ج. اوعال.
معین
و
وطن کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)۱- مسکن گرفتن.۲- جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن....
معین
و
وصید
(وَ) (اِ.)۱- آستانه، پیشگاه سرای.۲- حظیرهای که از ساقههای درخت سازن...
«
‹
47
48
49
50
51
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها