جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وفاخواه
(وَ. خا) (ص فا.)۱- طالب وفا.۲- خیرخواه، خوش نفس.
معین
و
وعر
(وَ عَ) (اِ.) زمین سخت و ناهموار.
معین
و
وطر
(وَ طَ) (اِ.) حاجت، نیاز.
معین
و
وصیت
(وَ یَّ) (اِ.)۱- اندرز، نصیحت.۲- سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خ...
معین
و
وفات
(وَ) (اِ.) مرگ. ج. وفیات.
معین
و
وعده گرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص ل.) دعوت کردن.
معین
و
وطاء
(وَ) (اِ.) زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند.
معین
و
وصی
(وَ یّ) (ص.)کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند.
معین
و
وفا
(وَ) (مص ل.) به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی.
معین
و
وعده گاه
(~.) (اِمر.) محل ملاقات، میعاد.
«
‹
48
49
50
51
52
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها