جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وغب
(وَ) (ص.)۱- احمق، گول.۲- ناکس، فرومایه.۳- دارای بدن ضعیف.
معین
و
وعاء
(و) (اِ.) آوند، ظرف. ج. اوعیه.
معین
و
وضعیت
(وَ یَّ) (مص جع.) موقع، موقعیت.
معین
و
وصلت کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) ازدواج کردن.
معین
و
وفق دادن
(~. دَ) ۱- (مص م.) مطابق کردن، سازگار کردن.۲- (مص ل.) مطابق شدن، سازگا...
معین
و
وغادت
(وَ دَ) (مص ل.) کم عقل بودن.
معین
و
وظیفه
(وَ فِ یا فَ) (اِ.)۱- کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج. وظایف.۲...
معین
و
وضع کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) ایجاد نمودن، برقرار کردن.
معین
و
وفق
(و) (اِمص.) سازگاری، مناسبت.
معین
و
وغا
(وَ) (اِ.) کارزار، جنگ.
«
‹
52
53
54
55
56
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها