جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وندیداد
(وَ) (اِ.) قانون ضد دیو؛ نامِ نوزدهمین نسک از اوستای قدیم که شامل بیس...
معین
و
ولوع
(وَ) (ص.) آزمند، حریص.
معین
و
ولایت
(وَ یَ) (اِ.)۱ - بخشهایی از یک کشور که یک نفر والی بر آنها فرمانروا...
معین
و
وهم
(وَ) ۱- (اِ.) پندار، گمان.۲- (مص ل.) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و ارا...
معین
و
وند
(وَ) لفظی است که خود معنی مستقل ندارد بلکه همیشه با کلمهای دیگر ترکیب...
معین
و
ولود
(وَ) (ص.) بسیار زاینده (زن یا جانور).
معین
و
ولایات
(وَ) (اِ.) جِ ولایت.
معین
و
وهله
(وَ لِ) (اِ.)۱- نوبت، دفعه.۲- اوُل هر چیز.
معین
و
ونج
(وَ) (اِ.) گنجشک.
معین
و
ولوج
(وُ) ۱- (مص ل.) درآمدن، داخل شدن.۲- (اِمص.) دخول.
«
‹
61
62
63
64
65
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها