جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کارخانه دار
(~.) (ص فا.) = کارخانه دارنده: رییس کارخانه، صاحب کارخانه، کارخانه چی....
ک
معین
کاربان
(اِمر.) نک کاروان.
ک
معین
کاریکاتوریست
(ص.) نقاشی که کارش کشیدن کاریکاتور است.
ک
معین
کارکشتگی
(کُ تِ)(حامص.) (عا.) ورزیدگی، آزمودگی.
ک
معین
کارنگ
(رَ) (ص فا.)۱- زبان آور، چرب زبان.۲- صاحب طرب.
ک
معین
کاررس
(رَ یا رِ) (ص فا.) کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد.
ک
معین
کارخانه
(نِ) (اِمر.) جایی که عدة بسیاری کارگر به صنعت یا پیشهای مشغول هستند.
ک
معین
کارایی
(اِمص.) سودمندی، اثربخش.
ک
معین
کاریکاتور
(اِ.) نوعی نقاشی طنزآمیز که در آن طراحی برخی جزییات مبالغه میشود.
ک
معین
کارکشته
(کُ تِ یا تَ) (ص مف) (عا.) مجرب ورزیده.
«
‹
10
11
12
13
14
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها